آمریکا از شکست خود در افغانستان درس نگرفته است
با نزدیک شدن به دومین سالگرد خروج تحقیرآمیز و پر هرج و مرج آمریکا از افغانستان، منطقی است که بپرسیم ایالات متحده از طولانی ترین جنگ تاریخ خود چقدر درس گرفته است.
گفتمان رسمی در واشنگتن در مورد جنگ هنوز باید تعبیر های گمراه کننده بازی با کلمات را از بین ببرد چرا که ماموریت نظامی «ناموفق» خود را به جای پذیرش غیرواقعی شکست آشکار، “شکست استراتژیک” نامید. از مدافعان جنگ گرفته تا معماران و تشویق کنندگان طولانی ترین جنگ تاریخ آمریکا، هنوز تمایلی به اعتراف به شکست ایالات متحده در افغانستان ندارند. این ناتوانی و عدم درک واقعیت در پذیرش شکست، تشکیلات سیاسی آمریکا را در دام همان سیاست های نادرست قبلی که منجر به بسیاری از تلاش های نظامی اشتباه و فاجعه آمیز برون مرزی در گذشته شده است، نگه داشته است.
افغانستان در سابقه تاریک ایالات متحده مورد منحصربفردی نیست که واشنگتن بخواهد از دریچه لنزهای تحلیلی مغرضانه و با تعریف غیر منطقی و محدود، کاملاً متفاوت از نظرات مردمش و جهان استفاده کند. بر اساس نظرسنجی سرویس پخش عمومی (PBS) نزدیک به سه چهارم آمریکایی ها معتقدند که دخالت ایالات متحده در افغانستان شکست خورده است. ناکامی آمریکا در به رسمیت شناختن و درونی ساختن این حقیقت، این کشور را از عقلانیت و واقعیت بخشیدن به نهاد حاکم بر سیاست خارجی خود که به طرز وحشتناکی درگیر همان باور غرور آمیز و «فراموشی استراتژیک» پایدار است، باز می دارد.
آمریکا اگر از تاریخ درس گرفته باشد، درس اشتباهی را گرفته است. اگر تقریباً نیم قرن پیش از جنگ ناموفق قبلی و خروج پر هرج و مرج از ویتنام درس های درستی را آموخته بود (زمانی که تشکیلات سیاسی آن زمان اجازه داد یک مأموریت محدود به تلاش برای ساختن «جفرسونیان» تغییر و گسترش یابد) نباید همان اشتباه حماقت گونه را در افغانستان تکرار می کرد.”
از قضا، تا کنون، به نظر می رسد که تنها درسی که ایالات متحده از مأموریت محکوم به فنا در افغانستان گرفته است، این است که خروج از هر جنگی باید به خوبی برنامه ریزی شود. با این حال، به نظر میرسد که مأموریت دو دهه «ملتسازی» به شدت شکست خورده آن در افغانستان نتوانست طبقه سیاسی کشور را متقاعد کند که استراتژی تحمیل ارزشهای غربی بر خلاف میل تودههای مردم از طریق غرب و موسسات آنها همیشه در معرض شکست هستند. سیاست خارجی بیش از حد ایده آلیستی کنونی دولت بایدن در امتداد حکم به اصطلاح وجودی «خودکامگی در مقابل دموکراسی» در حقیقت به تقابل اردوگاه ها در سراسر آسیا-اقیانوسیه و فراتر از آن دامن زده است. این گواه آن گزاره است.
آمریکا با سوار شدن بر توهم لیبرال هژمونیک و ایدئولوژی اسکلروتیک غربی، ماجراجویی نظامی افغانستان را آغاز کرد و چالش افغانستان را به عنوان “یک مشکل مهندسی” در نظر گرفت. آنها تصور می کردند که تنها با از بین بردن کل دستگاه دولتی موجود، و به جای آن، تحمیل دستگاهی به گونه ای که حقوق غرب را به رسمیت می شناسد، می تواند این مشکل را حل کند. آنها صدها میلیارد دلار ریختند و یک سلطه نظامی عظیم را برای تقویت ماشینهای ملتساز خود ایجاد کردند. اما در نهایت فایده ای نداشت.
اعتراف صادقانه به شکست، خارج از نیاز به تلاش مداوم برای سرپوش گذاشتن بر آن با توضیحات زیاد و مملو از مقدمه چینی ها، توصیهها و اعلامیهها، به نهاد سیاست خارجی آمریکا کمک میکند تا از شر تمایل طولانیمدت غرورآمیز خود خلاص شود. این یک راه حل منظم برای فرار ایالات متحده از درماندگی در مشکلات پیچیده ژئوپلیتیکی است.